رافائل تنها

متن مرتبط با «غمگینم از این دنیا» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

این چند روز

  • نشستم توی سرویس و دارم برمیگردم خ , ...ادامه مطلب

  • چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها به خیلی چیزها فکر میکنم. به گذشته. به زندگی. به حال. به آینده. توی پیجی نوشته بود: دو تا قرص هست. یکی قرمز که اگه بخوری بر میگردی به بیست و پنج سال قبل و میتونی تمام اشتباهاتت رو جبران کنی. یکی هم آبی که اگه بخوری میری به پنج سال جلوتر با یک میلیارد پول نقد! کدوم رو انتخاب میکنی؟ من نوشتم:, ...ادامه مطلب

  • میان ماه من با ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است

  • میون عشق و نفرت سردرگمم.****وقتی میخوای یه خونه رو بسازی، چندین ماه زمان میبره. نقشه کشی، پیریزی، آجر چینی. سقف، توکار و نما و .....اما وقتی میخوای خرابش کنی، در یک لحظه با کار گذاشتن دینامیت در پا یه ها میشه خرابش کرد. در عرض چند ثانیه.****عشق هم همینطوره، کم ک, ...ادامه مطلب

  • و اینک خانه ی جدید

  • بالاخره اسباب کشی انجام شد. دوستام سنگ تموم گذاشتن. فرزانه جون و داداشش، هستی و آقای میم. یه عالمه شرمنده کردن منو. دیروز از سر کار که رفتم خونه تا ساعت ده شب که برسیم خونه ی هستی در حال کار کردن بودیم. بالاخره با هزار دنگ و فنگ پولم رو از صاحبخونه گرفتم. تا قبل از دادن کلید حتی حاضر نشد یه تومن از , ...ادامه مطلب

  • ورد زبانم است: این نیز بگذرد.

  • دیروز عصر با فرزانه جون رفتیم بیرون. اول رفتم پتو رو دادم لباسشویی برا شستن. بعد هم رفتیم بنگاه. به صاحب بنگاه گفتم یکی زنگ زده میگه مستاجر صاحبخونه جدیده است و مهلت میخواد که بیشتر بشینه. صاحبخونه ی منم که خونه رو قولنامه کرده. به صابخونه زنگ بزنین و بگین من سر قرار خونه رو میخوام. بنگاه زنگ زد و ب, ...ادامه مطلب

  • یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • اینجوریا

  • جلوی آینه ایستادم. درحالیکه رژ لب را بر روی لبهایم میکشیدم  تا قیافه ی رنگ پریده ام کمی بهتر شود به گونه هایم خیره شدم. چند لحظه من بودم و زنی سی و هفت ساله که با نگاهی خسته از درون آینه زل زده بود به من. گاهی نمیشناسمش.  نفس عمیقی کشیدم. رژ را پیچانده و دربش را بستم و درون کیفم گذاشتم. چراغ های اتا, ...ادامه مطلب

  • بدترین حال دنیا

  • بدترین حال دنیا اینه که بعد از یه روز کاریِ سخت، منطقت گل کنه. بشینی حرف های منطقی با بوی دو دو تا چهارتا بهش بزنی ( اون هم در حالی که ته دلت میدونی که اون مقصر نیست و توی این شرایط گرفتار شده) و بعد که صدای گرفته شو بشنوی، یه چیزی توی دلت هری بریزه پایین ولی بی تفاوت تلفن رو قطع کنی  و بعد یهو تمام نفرت دنیا نسبت به خودت بریزه توی قلبت و از خودت و این زندگی و شرایطی که توش گیر افتادی حالت بهم بخوره و هیچ غلطی هم نتونی بکنی. بدترین حال دنیا برا وقتیه که دل کسی و که دوستش داری میشکنی.  گندت بزنه , ...ادامه مطلب

  • سکوتم از رضایت نیست، دلم اهل شکایت نیست!

  • حوصله سی*یاس*ت رو ندارم. چطوره اصلا اسمش رو بذارم روسیاهگری.بله داشتم میگفتم که حوصله ی روسیاهگری رو ندارم. از بحث های مربوط به اون گریزانم. سراغش نمیرم و ازش فرار میکنم.  درموردش اطلاعات زیادی هم ندارم. میدونم چیز خوبی نیست. بدجور آدم رو درگیر , ...ادامه مطلب

  • دلتون پر از محبت

  • امروز خانم مسئول فنی گفت: اگه من این جربزه ی آقای همکلاسی رو در یکی از خواستگارهام و یا یکی از مردهای دور و اطرافم میدیدم به هیچ وجه ولش نمیکردم و هرجور بود باهاش ازدواج میکردم. خیلی خوبه که آدم با کسی ازدواج کنه که دوستش داره، میشناستش و خیالش از بابتش راحته.یهو رفتم توی فکر. راست میگفت. دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی خوبه. راستشو بخواین من میترسم از عاشقانه هام بنویسم. میترسم یه  آدم, ...ادامه مطلب

  • گاهی از سوراخ سوزن رد میشم، گاهی از در دروازه رد نمیشم.

  • ۱_ بعدازظهر مسیری رو از جایی که از سرویس پیاده میشم تا سر کوچه میبایست سوار ماشین های گذری بشم. این مسیر تاکسی خور نیست و باید به همین گذری ها اکتفا کنم. کرایه ی این مسیر هزارتومنه و من هر روز صبح و بعدازظهر این مسیر رو میرم و برمیگردم. امروز بعدازظهر یه ماشین پراید جلو پام ایستاد و من و دو آقای دیگه سوار شدیم. نزدیک محل پیاده شدن یه دوهزارتومنی دادم بهش. آقای کناری هم یه دوتومنی داد. راننده خطاب , ...ادامه مطلب

  • لین*ک*داین

  • خوب که فکر میکنم، احتمال میدم که همه ی این چیزها زیر سر همون عکس باشه. همون عکس با شال آبی. با موهای قهوه ای روشن و عینکی با فریم سرمه ای و نگاهی که یه جور خاصی به بیننده خیره شده. با یه شیطنت خاص و البته ظریف. چشمانی که در اثر تابش مستقیم آفتاب، رنگ خرمایی شان بیشتر از هر زمان دیگری جلب توجه میکند., ...ادامه مطلب

  • خستگی از تعطیلات

  • این روزها ننوشتم، نه اینکه وقت نداشته باشم. فقط چون روزهای عید بود و روزهای شادی برای بقیه و خوب نمیخواستم با غر زدن ها و نوشتن ناراحتی ها بقیه رو ناراحت کنم. روزهای خوبی نبود.کمردرد و گردن درد.رفتن به دکتر و ام آر آی.کلی هزینه.تموم شدن پول ها و تموم نشدن تعطیلات.....توقعات بیش از حد مامان.حرف , ...ادامه مطلب

  • از خوشی ها

  • ناراحت بودم و برای تخلیه ذهنم از افکار بد،اومدم و پست قبلی رو نوشتم. اما الان بهترم. *****با خواهرک داشتیم توی یکی از خیابان های خاص ولایت که مملو از مغازه های رنگارنگ است قدم میزدیم و ویترین های خوشگل را تماشا میکردیم که شنیدم خواهرک با کسی سلام و علیک کرد. برگشتم. خانمی مسن، زنی جوان و دختری , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها