رافائل تنها

متن مرتبط با «مرهم زخم های کهنه ام» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

تهرونی های مهربون

  • بچه که بودیم ماه رمضون و محرم و اعیاد مختلف اسلامی رو از نذری هایی که میومد در خونه میفهمیدیم. شله زرد، فرینی، حلوا، آش، قیمه، زرشک پلو با مرغ و .....وقتی رفتیم شمال تعداد این غذاهای نذری خیلی خیلی کم, ...ادامه مطلب

  • هدیه های زندگی

  • یه جورایی خوشحالم که در بیست سالگی ازدواج نکردم. چون با توجه به خانواده و جامعه و شرایط اون زمون، مطمئنم دوران نامزدی جزو سیاه ترین دوران زندگیم میشد. دخالت بزرگترها. نداشتن آزادی عمل. افکار سنتی، محدود کردن های بیخود و .... اجازه نمیدادند از دوران نامزدی لذت ببرم. همونطور که دخترخاله ی من از اون دوره خون گریه میکنه و از اون به بدترین دوران زندگیش یاد میکنه.اما حالا و در سی و هفت سالگی و با یک زند,هدیه,زندگی ...ادامه مطلب

  • در ادامه یادداشت قبلی

  • این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید. رمز عبور: ,ادامه,یادداشت,قبلی ...ادامه مطلب

  • سلام به روی ماه همتون( تولدت مبارک)

  • بچه ها الان توی سرویس نشستم و به سمت شهر در حرکتم تا بعد برم سمت شمال و خونه ی مامان. آخه تولد مامانه.دیروز اونقدر روز شلوغی بود که نگو. فرصت نشد براتون بنویسم.بچه ها امروز تولد یکی از بهترین آدم های روی زمین، بهترین و شفیق ترین دوستم، هستیه. دلم میخواد سورپرایزش کنم و دوست دارم شما کمکم کنید. میخوام اگه براتون امکان داره اینجا براش کامنت بگذارید.اون کسی که منو تشویق کرد تا بنویسم؛ هستی بود.هستی ج,سلام,همتون,تولدت,مبارک ...ادامه مطلب

  • من و مامانم.

  • همکلاسی زنگ زد و گفت برای جمعه یه برنامه داره. یه سفر یک روزه رو برنامه ریزی کرده به همدان. قرار شده جمعه با عکاسباشی بیان اینجا دنبال من و بعد بریم همدان و شب منو بذارند در خونه و برگردند تهران. خیلی هیجان انگیزه و من برای این سفر یک روزه بسیار بسیار مشتاقم.  وقتی برنامه رو به مامان گفتم اول واکنشی نشون نداد اما وقت ی فهمید دوست همکلاسی همراه ماهست ، گفت یعنی میخوای با دو تا مرد نامحرم بری سفر؟ (,مامانم ...ادامه مطلب

  • لحظه های امشبم

  • آقا عشق یعنی یه موجودی که در زمینه ی آشپزی بسیار بسیار تنبل تشریف داره، برا خاطر شکموترین معشوق دنیا، خسته و کوفته یکی از سخت ترین کیک ها رو بپزه تا اون شکمو رو خوشحال کنه! ( الان نمیدونم چرا یاد کپل مدرسه ی موشها و شلمان افتادم. کپلش که درسته ولی شلمان مرد بود نه زن) **** نَگین از الان چرا برا جمعه کیک پختی، فردا یه عالمه کار دارم فرصت نمیشه دیگه به کیک پختن برسم. **** رفته بودم میوه فروشی محل تا,امشبم ...ادامه مطلب

  • شب سراب نیرزد به بامداد خمار!

  • وقتی نصف شب پست میذاری یعنی دلت بدجور گرفته. یعنی خیلی داغونی و تمام انرژیت برای اینکه خودتو خوب نشون بدی  و ظاهرت رو حفظ کنی، تموم شده. از این همه دویدن و نرسیدن خسته شدم.‌  ماما جان کمی استراحت نیاز دارم. زانوانم سست شدند و نفسم به شماره افتاده.  خسته ام.  کمکم کن. (1 لایک) ,نیرزد,بامداد ...ادامه مطلب

  • امپراطوران و امپراطوری ها

  • دیشب نصاب رو از خونه بیرون کردم. داستانش مفصله. اونقدر سرهم بندی کرد و مسخره بازی درآورد که آخرش گفتم تا همین حد که کار کردی کافیه، بفرمایید تشریفتون رو ببرید. طفلی آقای میم هم حسابی خسته شد اما الان بیشتر از قبل قدر هستی رو میدونه. فهمید که همه ی زنها آروم و حرف گوش کن نیستند امروز یه جلسه  داشتیم با حضور مدیرعامل(پسر صاحب کارخونه) و امپراطور اعظم(صاحب کارخونه) و برخی مدیران دفتر تهران. مدیر تدار,امپراطوران,امپراطوری ...ادامه مطلب

  • دم نوش نامه

  • توی صافی لیوان دم نوشم کمی چای خشک ریختم، یه مقدار گل سرخ، تکه ای چوب دارچین و کمی پودر زنجبیل. بعد آب جوش رو ریختم روش و دربش رو گذاشتم تا خوب دم بکشه. فقط حیف که بهارنارنج نداشتم تا بهش اضافه کنم. وقتی دم کشید نشستم روی مبل و غرق سکوت خونه ای شدم که ساعتی پیش تمیزش کرده بودم. پنجره ی سالن باز بود و نسیم اندکی پرده رو به رقص در میاورد. جرعه جرعه دم نوش رو نوشیدم و مزه و بوی دلنشینش رو در ذهنم ثبت کردم. هنوز آنتن م*اه*وا*ره نصب نشده و از اونجایی که من جز موزیک  و برنامه ی دورهمی به هیچ چیز دیگه ی تلویزیون علاقه ندارم، تلویزیون هم خاموشه و خونه در سکوت فرو رفته. بینی م رو داخل لیوان فرو میبرم ت,نوش,نامه ...ادامه مطلب

  • چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • چهره های نامعمول

  • سلام و صبحتون بخیر. تا حالا شده از نگاه کردن به چهره ی خاصی، حس بدی بهتون دست بده و بدتون بیاد! لازم نیست حتما اون شخص زشت یا بدرو باشه. لازم نیست که حتما به شما بدی کرده باشه، نه! فقط نتونین بهش نگاه کنید! من اینجوری هستم. گاهی نمیتونم توی صورت بعضی ها نگاه کنم. حس بدی پیدا میکنم و درنتیجه همیشه از, ...ادامه مطلب

  • اولویت های زنان

  • در سنین مختلف اولویت خانم ها فرق میکنه. تا حدود بیست و پنج سالگی اولویت اول و آخرخانم ها عشقشونه اما بعد از اون: ۱_ فرزندشون ۲_ خونواده شون ۳_عشقشون ۴_ اموالشون ۵_ کار و موقعیت اجتماعیشون ۶_ دوستانشون ۷_خلوتشون ۸_ شوهرشون حالا باید گفت خوشبحال مردهایی که علاوه بر اینکه شوهرِ همسرانشون هستند، عشقشون , ...ادامه مطلب

  • اوج تنهایی

  • اوج تنهایی من وقتی ست، کز بیم تو،  به تو پناه میبرم! اوج تنهایی من، آنجاست که سر به شانه های تویی مینهم  که جویبار اشکم را روان کردی! اوج تنهایی من ، میان بازوان توییست که دوستم داری! میان هق هق من است که  دوستت دارم! (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • من و بابام

  • بچه که بودم پدرم همیشه مارو میبرد پیش یه دکتر اطفال معروف توی تهران که اتفاقا شمالی بود و گاهی هم توی تلویزیون برنامه داشت.  هر وقت میرفتیم مطب دکتر ج، آقای دکتر خوشرو و مهربون با چهره ای خندان  خطاب به مادرم میگفت: خوب اول بگو ببینم دکتر الف چی تجویز کرده! دکتر الف پدرم بود. نه اینکه دکتر باشه. بلک, ...ادامه مطلب

  • یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها