رافائل تنها

متن مرتبط با «جوراب شیشه ای» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

تهرونی های مهربون

  • بچه که بودیم ماه رمضون و محرم و اعیاد مختلف اسلامی رو از نذری هایی که میومد در خونه میفهمیدیم. شله زرد، فرینی، حلوا، آش، قیمه، زرشک پلو با مرغ و .....وقتی رفتیم شمال تعداد این غذاهای نذری خیلی خیلی کم, ...ادامه مطلب

  • این چند روز

  • نشستم توی سرویس و دارم برمیگردم خ , ...ادامه مطلب

  • سخته ولی گاهی باید که گفت

  • میگه: تعطیلات رو نمیخوای بیای اینž, ...ادامه مطلب

  • بلاگ اسکای خل شده

  • صبح اومدم و دیدم یکسری کامنتهای قدیمی رو زده تایید نشده و یکسری کامنت های جدیدم رو پاک کرده. من سرما خوردم و حال ندارم. بلاگ اسکای تو هم سرما خوردی؟ از تو بعید بود.تازه الان فهمیدم که سرخود یادداشت قبلیمو هم پاک کرده. خبیث. , ...ادامه مطلب

  • هدیه های زندگی

  • یه جورایی خوشحالم که در بیست سالگی ازدواج نکردم. چون با توجه به خانواده و جامعه و شرایط اون زمون، مطمئنم دوران نامزدی جزو سیاه ترین دوران زندگیم میشد. دخالت بزرگترها. نداشتن آزادی عمل. افکار سنتی، محدود کردن های بیخود و .... اجازه نمیدادند از دوران نامزدی لذت ببرم. همونطور که دخترخاله ی من از اون دوره خون گریه میکنه و از اون به بدترین دوران زندگیش یاد میکنه.اما حالا و در سی و هفت سالگی و با یک زند,هدیه,زندگی ...ادامه مطلب

  • لحظه های امشبم

  • آقا عشق یعنی یه موجودی که در زمینه ی آشپزی بسیار بسیار تنبل تشریف داره، برا خاطر شکموترین معشوق دنیا، خسته و کوفته یکی از سخت ترین کیک ها رو بپزه تا اون شکمو رو خوشحال کنه! ( الان نمیدونم چرا یاد کپل مدرسه ی موشها و شلمان افتادم. کپلش که درسته ولی شلمان مرد بود نه زن) **** نَگین از الان چرا برا جمعه کیک پختی، فردا یه عالمه کار دارم فرصت نمیشه دیگه به کیک پختن برسم. **** رفته بودم میوه فروشی محل تا,امشبم ...ادامه مطلب

  • چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • چهره های نامعمول

  • سلام و صبحتون بخیر. تا حالا شده از نگاه کردن به چهره ی خاصی، حس بدی بهتون دست بده و بدتون بیاد! لازم نیست حتما اون شخص زشت یا بدرو باشه. لازم نیست که حتما به شما بدی کرده باشه، نه! فقط نتونین بهش نگاه کنید! من اینجوری هستم. گاهی نمیتونم توی صورت بعضی ها نگاه کنم. حس بدی پیدا میکنم و درنتیجه همیشه از, ...ادامه مطلب

  • اولویت های زنان

  • در سنین مختلف اولویت خانم ها فرق میکنه. تا حدود بیست و پنج سالگی اولویت اول و آخرخانم ها عشقشونه اما بعد از اون: ۱_ فرزندشون ۲_ خونواده شون ۳_عشقشون ۴_ اموالشون ۵_ کار و موقعیت اجتماعیشون ۶_ دوستانشون ۷_خلوتشون ۸_ شوهرشون حالا باید گفت خوشبحال مردهایی که علاوه بر اینکه شوهرِ همسرانشون هستند، عشقشون , ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها به خیلی چیزها فکر میکنم. به گذشته. به زندگی. به حال. به آینده. توی پیجی نوشته بود: دو تا قرص هست. یکی قرمز که اگه بخوری بر میگردی به بیست و پنج سال قبل و میتونی تمام اشتباهاتت رو جبران کنی. یکی هم آبی که اگه بخوری میری به پنج سال جلوتر با یک میلیارد پول نقد! کدوم رو انتخاب میکنی؟ من نوشتم:, ...ادامه مطلب

  • اوج تنهایی

  • اوج تنهایی من وقتی ست، کز بیم تو،  به تو پناه میبرم! اوج تنهایی من، آنجاست که سر به شانه های تویی مینهم  که جویبار اشکم را روان کردی! اوج تنهایی من ، میان بازوان توییست که دوستم داری! میان هق هق من است که  دوستت دارم! (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • و اینک خانه ی جدید

  • بالاخره اسباب کشی انجام شد. دوستام سنگ تموم گذاشتن. فرزانه جون و داداشش، هستی و آقای میم. یه عالمه شرمنده کردن منو. دیروز از سر کار که رفتم خونه تا ساعت ده شب که برسیم خونه ی هستی در حال کار کردن بودیم. بالاخره با هزار دنگ و فنگ پولم رو از صاحبخونه گرفتم. تا قبل از دادن کلید حتی حاضر نشد یه تومن از , ...ادامه مطلب

  • من شیفته ی شنیدن صدایت هستم. تو برای من بخوان!

  • برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته؟...***بین تموم خواننده ها، ابی و هایده برای من یه چیز دیگه بودند و هستند.یعنی تک تک سلول های بدنم با شنیدن صدای این دو نفر، واکنش نشون میدن.خواننده های زیادی هستند که از شنیدن صداشون لذت میبرم، ولی این دو نفر تنها صداهایی هس, ...ادامه مطلب

  • ورد زبانم است: این نیز بگذرد.

  • دیروز عصر با فرزانه جون رفتیم بیرون. اول رفتم پتو رو دادم لباسشویی برا شستن. بعد هم رفتیم بنگاه. به صاحب بنگاه گفتم یکی زنگ زده میگه مستاجر صاحبخونه جدیده است و مهلت میخواد که بیشتر بشینه. صاحبخونه ی منم که خونه رو قولنامه کرده. به صابخونه زنگ بزنین و بگین من سر قرار خونه رو میخوام. بنگاه زنگ زد و ب, ...ادامه مطلب

  • یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها