کارخونه

ساخت وبلاگ

از وقتی اومده بودم این کارخونه ی جدید سعی کرده بودم عصبانی نشم و با زبون خوش کارها رو پیش ببرم.  در نتیجه همه میگفتن خانم مهندس مهربونه و صبور و دل رحم.

امروز اما، همه خشم اژدها رو دیدند.

بابت آمارهای اشتباهی که تولید داده بود عصبانی بودم. چندین مرتبه تماس گرفته بودم و سرپرست تولید تلفن رو جواب نداده بود. راننده ای که فرستاده بودم تا اجناس خاصی رو بیاره، سر وقت به محل مورد نظر نرفته بود، مدیر که زیر  قولش زده بود که ساعات ناهاری که در ماه رمضان حذف شده بودندو من و سه خانم دیگر به دلیل استفاده از سرویسی خاص مجبور بودیم همان ساعت قبلی از شرکت خارج شویم و درنتیجه آن سی دقیقه را من به شدت کار میکردم، و قرار بود برایم اضافه کار رد شود و رد نشده بود(نگین نیم ساعت که چیزی نمیشه، برای یک ماه چیزی حدود دویست هزارتومان میشه)، خانم مسئول فنی بی ادبی کرده بود و نیروی کنترل کیفیت جدیدی که برایش آمده بود را به من معرفی نکرده بود، واحد ساخت، بعد از دو هفته یکی از ساخت ها را تحویل نداده بود، تدارکات از تهران به صورت خودمختار بطری هایی سفارش داده بود و حالا انتظار داشت من درخواست خرید برایشان بفرستم و ......

خلاصه به صورت برج زهرمار رفتم سالن تولید و دیدم پالت محصولات مرجوعی انبار که قرار بود به انبار عودت داده بشه، همچنان کنار سالنه و یک تعدادی از کارگرهای سالن ساخت و انبار داخل اتاقک تولید، دورهمی برگزار کردند.

من؟ جیغ بنفش؟ نه! مستقیم رفتم داخل اتاقک و پرسیدم جلسه درمورد چیه که اونقدر مهمه که هیچکدوم جواب تلفن رو نمیدین؟ یکی گفت: آخه گفتیم کسی با ما کار نداره که بخوایم جواب بدیم.

من درحالی که خشم از قیافه و صدام میبارید گفتم: که اینطور. اونوقت شماها اینجایی که کسی باهاتون کار نداره چه کار دارین؟

جمع: سکوت. من: پرسیدم اینجا چه کار میکنید؟ جمع دونه دونه  شروع کردند به خارج شدن از اتاقک. با خشمی بیشترگفتم: یه بار دیگه ببینم بی خودی اومدین تو اتاقک تولید نشستین برا هم قصه ننه قمر تعریف میکنید، چنان داستانی براتون بسازم که تا چند نسل بعد شما، اینجا تعریف کنند. 

حرکتشون رو تندتر کردند و در رفتند.

اومدم توی سالن تولید و آقای سرپرست رو صدا کردم. یکی از کارگرها گفت که طبقه ی بالاست. گفتم بره دنبالش.

سرپرست با لبخنداومد . گفتم این پالت اینجا چه کار میکنه. شروع کرد به توجیه که فلانی باید انجام میداد و نیمه ولش کرده و رفته و....

حرفش رو قطع کردم و اجازه ندادم ادامه بده. با عصبانیت گفتم: تو اینجا چه کاره هستی؟ من و من کرد. گفتم: به جای اینکه توی سالن باشی  و نظارت داشته باشی و به تلفن ها جواب بدی مثل یه کارگر عادی میری کنار بقیه می ایستی به حرف زدن،دفعه بعد بیام و ببینم کاری که گفتم انجام بدین بعد از دوساعت انجام نشده، خودتون مستقیم برید نگهبانی. من سرپرستی که نتونه چهارتا کارگر رو بچرخونه نمیخوام.

بعد رفتم  سالن بالا. قرار بود میزها و صندلیها شسته و نظافت بشه. یکی از میزها که چهارنفر دورش مشغول کار بودند کثیف بود. گفتم چرا اینو تمیز نکردین. یکی از بچه پرروهای سالن گفت: خانم مهندس این لکه های میز دیگه رفته به خورد میز و پاک نمیشه.

فرستادمش پایین تا اسپری الکل رو با دستمال بیاره. گفتم الکل رو اسپری کنه رو لکه. لکه سریع پاک شد. گفتم. میزو میبری پایین با اسکاج و الکل و آب میشوری و میاری بالا. نیم ساعت دیگه این میز تمییز و بدون لکه باید بالا باشه.

بعد نوبت سرپرست ساخت شد. بهش توپیدم که دو هفته است بهت برنامه دادم برا ساخت ژل ... اونوقت هنوز تحویل ندادی. چه کار میکنی؟ شق القمر میکنی؟ گفت: خانم مسئول فنی باید تائید کنه. گفتم: برو ازش تائیدیه بگیر. منتظری بیان و بهت تائیدیه بدن....

یه پسرکی هست فامیل مدیرعامله و زیر دست من. تمام مراحل که تو سالن ها میچرخیدم و از زمین و زمان ایراد میگرفتم، دنبالم میومد.

وقتی رفتم تو دفترم با نیش باز و خندون گفت: وای خانم مهندس خیلی خوشم اومد. امروز خیلی باحال به همه گیر دادین. هرلحظه منتظر بودم یکی رو از سالن بندازین بیرون. همیشه اینجوری باشین خیلی خوبه و....

خیلی جدی گفتم: کاری داری؟ زود بگو و برو که خیلی کار دارم.

سوسک شد و رفت.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 20:22