چنان سرماخورده ام که توان حرکت کردن ندارم. یک هیات بازدید کننده فرنگی دیروز برای بازدید آمده بودند و من آنقدر خسته شدم که زانو دردم دوباره برگشت. امروز هم هیات دیگری از ترکیه آمده اند و من حتی از جایم تکان هم نخورده ام. در این شرکت انگیزه درست و حسابی برای کار کردن و خودی نشان دادن ندارم. چه فایده ای دارد؟ آخرش که چه؟ نه حقوق زیاد میکنند و نه تشکری. پس همین که هستم باید بمانم.
نمیدانم شاید تمام این افکار به علت این حال خرابم است. نفسم به زور بالا می آید.
دوست دارم به اندازه صد سال بخوابم.
.
.پ.ن. یکی بیاد منو جمع کنه. مثل ماستی که ریخته کف آشپزخونه شدم.
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 150