مالیخولیایی

ساخت وبلاگ

به عکس همکلاسی نگاه میکنم و یاد صحبت همکارم میفتم که با دیدن عکس گفت: چه چهره ی مهربونی داره نامزدت. معلومه مرد فوق العاده مهربونیه.

با خودم فکر میکنم که آره. خیلی مهربونه. پس چرا همسر سابقش ازش جدا شد؟ 

خیلی از روزها به خودم میگم نکنه رفتار غیر قابل تحملی داره که من خبر ندارم. یا نکنه مهربونی زیادش باعث میشه آدم خسته بشه. 

میگردم و ایرادهاشو برای خودم میشمرم و بعد خوبیاشو یه طرف دیگه میذارم. دارم سبک و سنگین میکنم که یهو یکی شترق میکوبه تو فرق سرم و میگه: مگه خودت سرتاپا خوبی هستی که نشستی و رو کوچکترین چیزها ریز شدی و ذره بین گذاشتی. مگه خواهر و برادری که سالها باهاشون زندگی کردی کاملا شبیه خودت بودند و مطابق میل خودت رفتار میکردند. حتی صمیمی ترین دوستت. مگه همه چیزش باب دلته. نه. باید یادبگیری که عشق یعنی پذیرش تفاوت ها .

باید یادبگیری که اون آدم رو باید با تمام خوبی ها و بدیهاش، با هم دوست داشته باشی.

باید یادت باشه که هیچکس کامل نیست و نواقصی داره.

باید حواست باشه که خودت هم همچین موجود بی عیبی نیستی.

باید مراقب باشی حرف و نظر هیچکسی روی احساس و منطق تو تاثیر نذاره.

باید بدونی قدر و منزلت  هر کسی رو تو اجتماع رفتار و برخورد همسرش میسازه.

باید سعی کنی و بخوای که عاشقانه زندگی کنی.

.....

پ.ن. یه قسمتی از انتهای کتاب بلندی های بادگیر هست که دختر کاترین در حال آموزش خوندن و نوشتن به پسر داییش هست و با وجود تمام نقشه ها و کارهایی که هیت کلیف برای انتقام از این خانواده کرده  و پسرک رو از تربیت صحیح محروم نگه داشته ولی عشق در وجود اونها پرورش یافته و راه خودش رو پیدا کرده و ذات درست پسرک باعث هدایتش شده . من عاشق اون قسمت کتابم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:42