عصبانی

ساخت وبلاگ

دیشب خونه هستی جان بودم.  با همکلاسی قرار گذاشته بودم که قبل از رفتن زنگ بزنم بهش، و بعد زمانی که اونجا هستم چون همکلاسی هم قرار بود بره خیریه دیگه تا شب با هم تماس نگیریم. 

غروب زنگ زدم. همکلاسی جایی بود و نمیتونست صحبت کنه. گفتم من دارم میرم خونه هستی. گفت باشه. بهت زنگ میزنم.

تا ساعت ده و نیم شب که من داشتم برمیگشتم خونه، منتظر شدم و زنگ نزد.

ساعت ده و نیم زنگ زد و گفت من دارم میرم شرکت. کاری پیش اومده. گفتم رسیدم خونه باهات تماس میگیرم. گفت نه. من زنگ میزنم. گفتم باشه.

تا ساعت دوازده بیدار بودم و منتظر. پیام دادم، جواب نداد. زنگ زدم جواب نداد. عصبانی شدم.  نگران شده بودم. ساعت دوازده دوباره زنگ زدم. جواب داد و گفت عزیزم من هنوز شرکت هستم. بهت زنگ میزنم. عصبانی بودم. گفتم من دارم میخوابم. زنگ نزن.

کوشی رو قطع کردم و رفتم توی رختخواب. اما مگه خوابم برد. نگران بودم. تا ساعت دوازده شب چه کاری توی شرکت ممکن بود پیش اومده باشه.

حدود ساعت دو خوابم برد. سالت چهار بیدار شدم و رفتم سراغ گوشی. ساعت یک ربع به دو پیام داده بود که من الان دارم برمیگردم خونه. ساعت دو و نیم پیام داده بود که من تازه رسیدم. ببخشید عزیزم. راستی فلان آدرس توی اینستا کیه؟ بررسی کن ببین میشناسیش.


عصبانی تر شدم. چرا مردها نمیتونند کمی بیشتر توضیح بدن ولی در مورد هرچیز کوچیکی یه عالمه توضیح از آدم میخوان.

رفتم آدرسی رو که گفته بود نگاه کردم. هیچ عکسی نداشت. یکسری فالوور و فالویینگ های عجیب و غریب داشت. بلاکش کردم. هنوز عصبانی بودم. آقا تمام دیشب منو توی نگرانی گذاشت و حالا برام شده بود پلیس اینستا.

هنوز هم عصبانی هستم. یعنی دیشب چه کاری پیش اومده بود؟

پ.ن. میبینی  هستی جان. این مردا دست کمی از هم ندارند. تو هم دیگه زیاد حرص نخور.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:21