اولین بار

ساخت وبلاگ

نمیدونم چرا یهویی یاد اولین باری افتادم که بوسیدمش.. زمستون سال ۹۴ بود. براش از یه ساندویچی توی تهران گفته بودم که پدرم دوران بچگی مارو میبرد اونجا. از همبرگر ها و طعم لذیذشون و سس فوق العاده خوشمزه ای که استفاده میکردند. با آدرس نصفه و نیمه ای که بهش داده بودم، اصلا فکر نمیکردم که اونجارو پیدا کنه. وقتی منو برد اونجا و برام همبرگر مخصوص با سس فوق العاده اش رو خرید. وقتی لقمه ها رو فرو میدادم، کوچولو شده بودم. دختربچه ای که سوار پیکان سبزرنگ پدرشه و ذوق میکنه که پدر دوباره اونهارو برده ساندویچی محبوبشون تا براشون ساندویچ بخره.

برام یه ساندویچ اضافه هم گرفته بود تا با خودم ببرم خونه.

وقتی ماشین رو روشن کرد و راه افتاد، سر اولین پیچ خم شدم به سمتش و خیلی سریع گردنش رو بوسیدم. تعجب کرد. انتظارش رو نداشت. آخه از من بعید بود. ولی من از ته دل بوسیده بودمش. آخه اون معجزه کرده بود. زمان رو به عقب برگردونده بود و من باید ازش تشکر میکردم. اون هم به شیوه ی بچگی که میپریدم و گردن بابا رو ماچ میکردم.

****

امشب دلم میخواست اینجا بودی تا باز آویزون گردنت میشدم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 18:26