بچه که بودم پدرم همیشه مارو میبرد پیش یه دکتر اطفال معروف توی تهران که اتفاقا شمالی بود و گاهی هم توی تلویزیون برنامه داشت.
هر وقت میرفتیم مطب دکتر ج، آقای دکتر خوشرو و مهربون با چهره ای خندان خطاب به مادرم میگفت: خوب اول بگو ببینم دکتر الف چی تجویز کرده!
دکتر الف پدرم بود. نه اینکه دکتر باشه. بلکه به دلیل تشخیص ها و تجویزهاش ، اونهم قبل از رفتن به نزد دکتر، آقای دکتر به طعنه پدر رو دکتر الف خطاب میکرد.
پدر یه ارتشی کارکشته بود که حسابی تحت نظر امریکایی ها و اروپایی ها دوره دیده بود و یه جورایی توی بیابون و وسط جنگل و توی دشت و صحرا هم اگر تنها گیرمیفتاد، بلد بود چجوری از خودش مراقبت کنه.
پدر یه جورایی همه فن حریف بود. دستگاهی توی خونه نبود که خراب بشه و پدر نتونه تعمیر کنه. از دستگاهها که بگذریم میرسیم به آدما.
پدرجان تا حدودی تشخیص پزشکی و تجویز دارو هم انجام میدادند که در هشتاد درصد موارد کارساز بود. آقای دکتر ج که از بدو تولد من و برادرم با پدر آشنا شده بود و اخلاقش رو خوب میدونست، ارادت خاصی به پدر داشت و با وجود اینکه دکتر الف خطابش میکرد ولی با هم دوست و رفیق بودند.
حالا چطور شد یاد اینا افتادم؟!
فرانک برام کامنت گذاشته و منو خانم دکتر خطاب کرده و من احساس کردم فرانک شده دکتر ج و من شدم بابام.
اینجور که پیداست مادرم حق داره دائم بهم میگه "شدی عین بابات"
روح هردوشون شاد
برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 103