خواستگاری

ساخت وبلاگ

مهربونهای گلم، همتون عشقین! همه تون ماهین! همه تون فرشته اید! فرشته هایی که خدا فرستاده تا با انرژی های مثبت شون منو همراهی کنند.

بعد از اینکه صبح رفتم سر خاک بابا و یه دل سیر باهاش صحبت کردم، آرامش عجیبی اومد تو دلم!

ظهر همکلاسی بهم پیام داد که اون و مامانش و عکاسباشی اومدند رشت. اما خواهرش باید از تبریز بیاد که به یه مشکلی برخورده و کمی دیر میرسه! گفت احتمالا ساعت شش میان. 

به مامان خبر دادم و گفت مشکلی نیست!

عصر دور هم نشسته بودیم که داداش گفت : ببین وقتی اومدند من میخوام یه صحبت جدی باهاش انجام بدم و دلیل جداییشون رو بپرسم! گفتم : باشه! هرجور صلاح میدونی!

****

اومدند. با یه سبد گل خوشگل و یه جعبه شیرینی! 

دور هم نشستیم و خواهرک و زن داداش مسئول پذیرایی شدند. منم از اول تا آخر نشستم. 

مادرشوهر هم دائم با لبخند نگام میکرد.

برادر حرف زد. از کپلچه گفت و شرایطی که ما در آینده خواهیم داشت! وسط حرفاش چشمای مامان همکلاسی پر از اشک شد. هر وقت مادرا اومدند حرف خاصی بزنند برادر مجلس رو گرفت دستش و همه چیز رو درست و درمون پیش برد. 

مجلس با خنده و شوخی  تموم شد.

قرار شد من مثلا به تمام جوانب فکر کنم و بعد جواب قطعیم رو بدم.

برادر و همکلاسی هم یه کم خصوصی صحبت کردند.

بعد از رفتن مهمونا، داداش کلی با من حرف زد. قرار شد یک هفته جدی به حرفاش فکر کنم و بعد نظر قطعیم رو اعلام کنم. 

البته همه چیز رو به مثبت بود.

باورتون نمیشه اگه بگم احساس میکردم هاله ای از انرژی های مثبت توی فضا وجود داره.

دعای شما، حرفای خوبتون و انرژی هاتون همه باعث این جو دلپذیر بودند.

****

سپاس خدای مهربون! هزاران مرتبه سپاس! 

میدونم مادر هنوز ناراضیه!

میدونم مراحل سختی جلوی روی منه!

میدونم باید کفشای آهنی پام کنم!

اما سپاس که هوامو داشتی و اجازه ندادی حریم ها شکسته بشه! 

هزاران هزار مرتبه سپاس.

*****

کامنتهای پست قبلی رو سر فرصت تائید میکنم. شرمنده ی همه ی شما هستم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 15:00