یک به یک پر میکشند......

ساخت وبلاگ

صبح روز جمعه ات که با خبر نبودن شروع بشود دیگر آن جمعه ، جمعه نیست. فاجعه است.

از فیلم تصادف ( برخورد )،  تا سریال در پناه تو و با من بمان،نو جوانی و جوانیم با تو گذشت.

(محمدم) مرد رویایی هم نسل های من ، چقدر دوران دانشجویی با هستی در مورد تو شوخی میکردیم. میدانی، یک جورایی مرد رویاهای هستی بودی. همه ی کسانی که شبیه تو بودند برای او جذاب بودند و این شده بود سوژه ی خنده های من. 

امروز صبح که رفتنت را شنیدم، دوباره بغضو شدم.

 به قول مادربزرگها : سنی هم نداشتی.

چهل و هشت سال، یعنی دوازده سال بیشتر از من. فکرش را بکن. چهارده یا پانزده ساله بودم که تصویر تو در قاب نقره ای نشست. گویی همین دیروز بود. کدامیک از هم نسل های ما محمدم را فراموش می کند؟

 تو گویی رفیق بچگی هایم رفته است.

غمگینم . 

به یاد حرف پدر افتاده ام که میگفت: از سی سالگی به بعد دیگر سال ها قشنگ نیستند چون در هر سال یکی از کسانی را که میشناختی از دست میدهی و هر سال تنها تر میشوی.

پ.ن. آقای حسن جوهرچی عزیز، روحت شاد و قرین رحمت الهی.

خداوند به همسر و پسر و دخترت صبر عطا نماید.


رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58