اون خانم همکار رو یادتونه که مشکلات زیادی تو خونواده داشت و الان هم همسر دوم شوهرشه؟ این خانم تقاضای بازنشستگی داده. درنتیجه مدیران تصمیم گرفتند خانم خ از یکی دیگه از آزمایشگاهها بره پیش ایشون و کارهاشو یاد بگیره. از وقتی خانم خ رفته اونجا، این خانم دیگه عملا هیچ کاری نمیکنه.
خانم خ گاهی اوقات صبح ها دیرتر میاد و میره اداره جات مربوطه تا مدارکی که خانم مسئول فنی بهش داده رو به اون اداره ها ببره.
امروز هم یکی از اون روزها بود.
خانم همکار: چه معنی میده روز شنبه که اینهمه کار داریم خ پاشه بره اداره استاندارد؟
من: خوب آخه تا خانم مسئول فنی از تهران بیاد خیلی دیر میشه.
همکار: خوب وقتی نمیتونه کاری رو انجام بده چرا این وظیفه رو قبول کرده، مسئول فنی اونه نه خ.
من: شما حرص نخور . فرض کن خانوم خ نیومده بود آزمایشگاه شما(یعنی خودت مثل قدیم کارهاتو انجام بده).
همکار: چرا اونا فرض نمیکنند که اگه خ نبود چه کار باید میکردن؟ من این وضعیت رو درست میکنم. باید با مهندس نون صحبت کنم.
من با خودم فکر میکنم که باز زیرآب زنی ایشون شروع شد و توی دلم میگم همینه که هیچکس دوستت نداره. آخه یه کم حس همکاری داشته باشی چی میشه؟
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 82