وقتش که بگذره.....

ساخت وبلاگ

میدونین چیه؟! هر چیزی زمان و وقت خودش رو داره. تو زمان خودش جذاب و قشنگ و دوست داشتنیه.

مثلا مادرم همیشه میگه : مسافرت توی جوونی خوبه. وقتی که دست و پای سالم داری، توان راه رفتن داری، حالت خوبه، نه توی پیری که نمیتونی راه بری و باید یه عالمه قرص با خودت ببری و هیچی هم نتونی بخوری.

یا مثلا همین نون بربری. وقتی داغه و از تنور در میاد، از صد تا چلوکباب خوشمزه تره. ولی وقتی بیات بشه، جلو سگ هم که بندازی، روشو برمیگردونه.

یا اصلا همین گوجه سبز. اول اول که میاد بیرون کیلویی فلان قدره. همه با دیدنش آب از لب و لوچه شون آویرون میشه. اما بعد از یک ماه. میشه خاک بر سر. از همه چیز ارزون تر. به هر کسی که تعارف میکنی میگه نه ممنون، دلمون درد میگیره. یا میپرسه: حالا شیرین هست یا ترشه؟ همینا که یک ماه قبل برا گوجه سبزای کال و بی مزه و ترش سر و دست میشکستند و عکس پروفایلشون شده بود گوجه سبز. همینا رو میگم.

حالا زندگی هم همینجوریه. یه چیزایی یه وقتی برات ارزش و هیجان داره که وقت و زمانش باشه. وقتی از زمانش بگذره دیگه داشتنش هیجانی نداره.

آرزوهای من اونقدر برآورده نشدن و اونقدر از زمان برآورده شدنشون گذشته که دیگه هیجانی برای رسیدن بهشون ندارم.

اگه هیجانی هم بوده، روز به روز کمرنگ تر و کمرنگ تر شده و کم کم به کل داره از بین میره.

شدم مثل اون یارو که سالها بلیط بخت آزمایی میخرید و نمیبرد تا اینکه توی سن نود سالگی برنده ی بلیط بخت آزمایی شد. اونوقت پولشو گرفت و داد توی سرتاسر کشور توالت عمومی بسازند تا مردم.........به شانسش.

من اما مطمئنم روزی که شانس زندگیم بیاد تو مشتم، پرتش میکنم دور و تا میتونم ازش فاصله میگیرم. این دیگه شانس نیست. از وقتش که بگذره، میشه بدشانسی.

*****

باز نیاین بگین شانس وجود نداره و خودت باید تلاش کنی که میام میزنم کامنتدونی رو منهدم میکنم.

از کلمه ی تلاش و موفقیت و هدف گذاری و  این چرت و پرت ها بیزارم.

برید به کسی در مورد این چیزا توضیح بدین که تمام سالهای تحصیلش شاگرد اول نبوده باشه، با معدل نوزده و هشتاد دیپلم نگرفته باشه، توی دانشگاه جزو سه نفر اول نبوده باشه، لیسانس و فوق لیسانسش رو توی دانشگاه دولتی نخونده باشه، توی محل کار مثل خر کار نکرده باشه و برای بالاکشیدن خودش هزارجور دوره رو نرفته باشه؛ توی زندگی شخصیش متعهد و با اخلاق نبوده باشه و تا قبل از همکلاسی اهل دوست پسر و عشق و عاشقی نبوده باشه و خلاصه آسه نرفته باشه و آسه برنگشته باشه.

خواهشا برا من بالای منبر نروید. اصلا حوصله ندارم. این روزهای لعنتی هم میگذرند. مثل هزار تا روز لعنتی دیگه که گذشتند.

****

دیشب آبگرمکن خونه ی مامان سوراخ شده و تا پاسی از شب طفلکی ها درگیر آبهای خروجی از آبگرمکن بودند. 

امروز مادرم حال حرف زدن نداشت.

نمیدونم چرا وقتی میخواد بد بیادهمه با هم میاد.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 93 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 1:06