چقدر خوبه که تو هستی. چقدر خوبه که اگه دوری و نمیتونی الان بغلم کنی و بهم آرامش بدی، ولی میتونم با خیال راحت با یه بغض گنده باهات حرف بزنم و با خیال راحت بهت بگم که مدیر کارخونه زنگ زد و گفت به کارگرا بگم که تا آخر ماه نباید بیان سر کار. گفت معلوم نیست برای ماه بعد باهاشون قرارداد ببندند و گفت ما هم میتونیم بریم مرخصی.
خوشحالم که تو هستی که وقتی برات تعریف کردم، دلداریم دادی و گفتی نگران نباش همه چیز درست میشه. گفتی اولا موقعیت تو اونجا اونقدر پیش پا افتاده نیست که به این راحتی بی خیالت بشن و ثانیا اگر هم اینجور باشه دوباره کار پیدا میکنی.
من بغضو اشک میریختم و تو میگفتی: نهایتش اینه که میریم با هم رستوران باز میکنیم.
خوشحالم که تو هستی. خوشحالم که تو رو دارم. خوشحالم که میتونم با خیال راحت باهات حرف بزنم. بغض کنم و گریه کنم. خوشحالم که تو هستی که کنارت آروم بشم.
خدایا شکر بابت همه چیز. حتما در این اتفاقات حکمتی نهفته که من نمیدونم.
خدایا شکر برای داشتن مادر و خانواده ی مهربانم.
خدایا شکر برای حضور همکلاسی.
خدایا شکر برای تمامی این لحظات.
خدایا شکر برای سلامتی و نعمت زنده بودن و زندگی کردن.
همه ی اینها میگذره. میدونم این کارخونه بارها از این بحران ها داشته و این اولین بارش نیست. میدونم که با عوض شدن مدیرعامل مرکز پخش، مدیرعامل جدید زده زیر قرارداد شرکت و حالا شرکت ما باید دنبال یه شرکت پخش دیگه باشه. میدونم تا پیدا کردن مشتری های جدید و یه عامل پخش جدید، چند ماهی کارخونه میخوابه و شرایط بغرنج میشه. اما، همه ی اینها میگذره و هیچ چیز ثابت نمیمونه.
خدایا به کارگرهای بیچاره کمک کن.
خدایا به فرزندهاشون رحم کن.
خدایا برای خاطر اون طفلکیها، شرایط رو زودتر روبه راه کن.
مامای مهربونم، همه ی ما رو در آغوش امن و مهربونت جای بده
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 95