داستان خنده دار هفته

ساخت وبلاگ

صبح سوار تاکسی که شدم راننده پرسید: خانم شاغلید؟

گفتم: بله.

و این شد دلیل شنیدن یک مشت اراجیف بی سر و ته.

راننده گفت: وای خواهر من ، این وقت صبح برای چی باید بری سر کار؟ این خانواده ها وقتی میروند خواستگاری یک مشت دروغ میگویند و باعث میشوند که خانمها اسیر بشوند. من مطمئنم هیچ زنی دوست نداره بره سر کار. خانم همسرتون هم کار میکنه؟

من: بله.

راننده: چه کاره است؟

من: آقا دوست ندارم در مورد این مسائل صحبت کنید.

راننده: خانم حرف گوش بده. چرا تا یه حرفی میشنوید فکر میکنید مردها بهتون نظر دارند. من خودم رشته ام مشاوره است(درحالیکه مشخص بود اصلا سواد درست و حسابی نداره و خیلی از لغات رو اشتباه به کار میبرد) تو الان میای سر کار بعد بچه ات باید تنها بمونه. معلوم نیست بعدا گرفتار چه مسائلی میشه. یه دختر شانزده ساله است که عاشق من شده بهش میگم دختر من خودم بچه ام همسن توئه. میگه: عمو (؟؟؟؟؟؟) پدرو مادرم از صبح تا شب سر کار هستند. وقتی هم که میان خونه دائم درحال دعواکردن هستند. من از کسی محبت نمیبینم.این مردهای .... نباید کاری بکنند که زنانشون مجبور بشوند که سر کار بروند. شما هم اگه بگی دست داری بری سر کار داری دروغ میگی و......

وقتی پیاده میشدم گفت: خانم حرف منو گوش کن.

گفتم: آقای محترم وقتی از زندگی کسی خبر نداری براش نسخه نپیچ.

درحالیکه همچنان مشغول حرف زدن بود از ماشین پیاده شده و درب را بستم و به راهم ادامه دادم دلم میخواست خیلی حرفها بش بزنم ولی به خودم قول دادم با هر کسی همصحبت نشم.

این هم وعده صبحانه ما.

با این اوصاف باید برم یه شوهر پولدار پیدا کنم و بشینم تو خونه و فقط به قر و فرم برسم. ایده بدی هم نیستا!!!

کسی یک خواستگار مناسب سراغ نداره؟

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : داستان خنده دار,داستان خنده دار باحال,داستان خنده دار جدید, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 94 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:45